سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : چهارشنبه 92/10/18 | 2:16 عصر | نویسنده : 09
بی تو ایستاده ام روی پاهای خودم

و دارم تو را نگاه میکنم

که حتی روی حرف های خودت هم

نمی توانستی بایستی...!





تاریخ : چهارشنبه 92/10/18 | 2:11 عصر | نویسنده : 09

بگذار امروز بازهم برای تو بنویسم .... از مهربانی نگاهی که مرا اسیر عشق کرد ...

از زیبایی محبت به تو ، از نوازش های تو ...

بگذار برایت بگویم از عشق ، از دوست داشتن ، از دل سپردن ...

امشب شبی است برای من و تو ... شبی پر از عاشقانه های ساده و دلدادگی های شیرین ...

امشب یادآور روزهای خوش زندگیست ... روز آغاز ، روز من و تو .

امشب عاشق تر از روزهای قبل ، با تو بودن را جشن میگیرم ؛

پایکوبان و شادان ، به تمام عالمیان فخر میفروشم ...

بگذار آوازه عشقمان در شهر بپیچد ،

تا رو سیاه شوند آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند .

بگذار این روزها هرگز تمام نشوند ! این روزهای با تو بودن ...

بگذار تمام نشوند لحظه هایی که در بهشتِ آغوشت سپری میکنم ،

و چون کودکی بی هیچ دغدغه ، آرام بگیرم ...




تاریخ : چهارشنبه 92/10/18 | 2:8 عصر | نویسنده : 09

رفت به همین سادگی

باورم نمیشه اصلا باورم نمیشه که دیگه نیست که قراره نباشه که قرار نیست دیگه...

واااای خدا...

دیشب ساعت هشت مادربزرگم رفت...تموم شد!

از این به بعد فقط باید جای خودش خاطراتشو بغل بگیرم

جای بوسیدن اون صورت مهربونش که همیشه دعای خیر برام میکرد یه کاغذ یه عکس جاش اونو...

خدایا یعنی واقعا دیگه نیست...یعنی دیگه نمیتونم ببینمش...

دیگه ...

گریه نزاشت اونطور که باید براتون یه متن زیبایه ادبی بنویسم

فقط برای شادیه روحش دعا کنید و صلوات بفرستید...:(

 




تاریخ : چهارشنبه 92/10/18 | 1:41 عصر | نویسنده : 09

همیشه یادت باشه
دنیا هیچوقت تموم نمیشه
درست وقتی که داره تموم میشه
دوباره از اول شروع میشه...!!!
بعد ها دلم برای لبخند های به هم نزده
که داده ایم رفته
تنگ می شود!!!




تاریخ : چهارشنبه 92/10/18 | 1:37 عصر | نویسنده : 09

کوچک است!

اما زیبا...

دنیایم را می گویم

بوی التماس نمی دهد

بوی دروغ نمی دهد

هیچ کس نیست که خلوتم را بر هم زند

فقط خودم هستمو خودم

گاهی آدم هایی می آیند و بر حسب کجنکاوی

از دیوارقدیمی و کاهگلی آن به درون حیاط دنیایم سرک میکشندو

می روند...

یکی سری تکان می دهد و زیر لب چیزی می گوید.... آهی می کشد و می رود

یکی....از روی انسان دوستی...آدمیت....سلامی می کندو احوالی می جوید...و می رود

و کسی دیگر....از روی نمی دانم چه چیز...از روی دیواردنیایم بالا می رودو وارد آن می شود

بر هم می زند این سکوت و خلوت زیبایم را

و آن هنگام که زیر و رو کرد....در همه چیز دنیایم جستجو کرد

سیر شد....آن تب و تاب و حس کننجکاوی اش فرو کش کرد

می رود...

بی خداحافظی...

درد عجیبی دارد....وقتی کسی دنیایت را زیرو رو کند و بی هیچ کلامی برود

درد دارد

درد...






  • فصل زمستان
  • قالب بلاگفا
  • زیبا مد
  • صبح