سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : شنبه 92/12/24 | 4:8 عصر | نویسنده : 09

خدایـــــــــــــا؛

بابت هر شبی که بی شکر سر بر بالین گذاشتم؛

بابت هر صبحی که بی سلام به تو آغاز کردم؛

بابت لحظات شادی که به یادت نبودم؛

بابت هر گره که به دست تو باز شد و من به شانس نسبتش دادم؛

بابت هر گره که به دستم کور شد و مقصر را تو دانستم؛

مرا ببخش ...




تاریخ : شنبه 92/12/24 | 4:7 عصر | نویسنده : 09
چوپانی ماری را از میان بوته های آتش گرفته نجات داد و در خورجین گذاشته و به راه افتاد .
چند قدمی که گذشت مار از خورجین بیرون آمده و گفت :
به گردنت بزنم یا به لبت ؟
چوپان گفت : آیا سزای خوبی این است ؟



تاریخ : شنبه 92/12/24 | 4:6 عصر | نویسنده : 09

بـــرای تصـــاحبت نمـی جنگـــم !

احاطــه ات نمی کنـــم تــا مــال مــن شـــوی!

بـا رقیـــبان نمی جنگـــم !

بـــه قـــول دکتــــر انوشـــه کــه می گفـــت :

عشـــق تملـــک نیـــست ، تعلــــق اســـت!

ولـــی اگـــر بیایــی و بمانـــی،

بـــرای بــا تـــو مانـــدن ، بــا دنیــــا می جنـــگم . . .

 




تاریخ : شنبه 92/12/24 | 4:6 عصر | نویسنده : 09

گفت: بزن به سلامتیه پت ومت

گفتم:حتما به خاطراینکه خنده دار بودن؟؟

گفت: نه،به خاطراینکه تاتهش باهم بودن..






  • فصل زمستان
  • قالب بلاگفا
  • زیبا مد
  • صبح